سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه نشین و عزلت گزین....
ای مولای من،
ای اقای من،
ای ارباب ،
امشب نیز خواب از چشمانم گریخته است.
و من،
به دنبال مأمنی هستم تا تنهایی لحظه های بی حضور
تو را با او قسمت کنم.
و به راستی چه پناهگاهی بهتر از خودت؟!
نمیدانم کجایی و کی وعده ی ظهورت تحقّق خواهد یافت،
اما،
ندایی در درونم می گوید:
دوست پا در رکاب خواهد شد یار مالک رقاب خواهد شد
با این امید زنده ام که گاه آمدنت غبار
کفشهایت را سرمه ی چشمانم کنم.
بیا،
بیا که جهان تاریک شده است و دلمان تنگ،
بیا،
بیا که طعنه های اعداء نمک بر زخم ندیدنت میزند،
بیا،
بیا و یوسف و ار، پیمانه مان را پر کن،
یا شمیمی از بوی پیراهنت را به دلهایمان هدیه نما.
تو احساس گم من هستی که
در روز جمعه ، بر منطق احساس من جاری می شوی ، هیچ می دانی ، که من همانی هستم که
هیچگاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس کرده ام ، ولی ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر
دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود . امروز که اندازه تمام دلواپسی های نهج البلاغه
در پاییز عاطفه های اهالی کوفه دلشوره پیدا می کنم و آنگاه در زیر باران غدیر خیس
می شوم تا شیعه شوم ، باز مهمان حضور تو می شوم . حضور تو آنقدر وسیع است که حتی در افق نگاه خزان
زده غرب نیز می توان تو را فهمید . نمی خواهم دلم را با چیزهای سر درگم ، گرم کنم.
شب ها که باران به احساس
سبز شالی زاران قدم می گذارد و مترسک های لب جالیز ، سرما را پخش می کند و سر
انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر می شود ؛ تو نیز بر می گردی . دلم راضی نمی شود
تو را لا به لای خطوط کتاب ها جستجو کنم . رد پای تو روی دل من است و جا پای
قدمهایت یخ ذهنم را آب کرده است .
تو می آیی . بگو می آیی ،
می دانم . نه نمی گویی ، اصلاً در دفتر حضور تو ، ظهور تو حک شده است . بگو راست
می گویم . امروز مثل دیروز نیستم و فردا مثل امروز نخواهم بود؛ چون می دانم مرا می
خوانی . سرنوشت من این است که منتظر بمانم و تو منتَظَر . باور کن هیچ تردیدی
ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس هایم ، سرنوشت غدیری است که مرا شیعه ساخت
و آغاز دلشورگی های مولایم علی ( ع ) شد . مولا جان ، این ها سرگذشت نیست ، این ها
سرنوشت است ، سرنوشت غربت و انتظار …
ஜ═════ஜ۩۩ஜ═════ஜ ஜ═════ஜ۩۩ஜ═════ஜ ஜ═════ஜ۩۩ஜ═════ஜ
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره
و المستشهدین بین یدیه . . .
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
فقط به خاطر تو!
سوار تاکسی بودم، گفتم آقا فلان جا، گفت: به خاطر شما از آن مسیر می روم!
مادرم گفت: به خاطر من فلان کار را انجام می دهی؟ گفتم: مامان فقط به خاطر تو!
پدرم گفت: به خاطر من فلان جا می روی؟ گفتم: بله بابا، فقط به خاطر تو!
همسرم گفت: به خاطر من کمک حالم هستی؟ گفتم: بله، به خاطر تو!
به فرزندم هم. من به همه گفتم: فقط به خاطر تو؛ جز به یک نفر!
شده تا حالا به خدا هم بگویید: خدای من، عزیز دلم،
باشد فقط به خاطر تو این مصیبت را تحمل می کنم!
سختی هایش را تنها به خاطر تو به جان می پذیرم!
فقط به خاطر تو خدای غریبم!
وقتی تو نیستی / نه هستهای ما / چونان که بایدند / نه باید ها...
مثل همیشه آخرحرفم / وحرف آخرم را / با بغض می خورم
عمری است / لبخند های لاغرخود را / در دل ذخیره می کنم / باشد برای روز مبادا!آن روز هرچه باشد / روزی شبیه دیروز / روزی شبیه فردا / روزی درست مثل همین روزهای ماست...
اما کسی چه می داند؟ / شاید امروز نیز روز مبادا باشد! / وقتی تو نیستی / نه هستهای ما / چونان که بایدند / نه بایدها ...
هرروز بی تو/ روز مباداست !
" زنده یاد قیصرامین پور"
ای که فصل آمدنت ، زیباترین فصل زندگانی است وحضورت، گویاترین پیام آشنایی.
ای که باب خدایی و واسطه فیض ، دریای رحمتی و بی کران مهر.
مارا دریاب!
ما را دریاب که خوب می دانیم این ماییم که در غفلت به سر می بریم،
در غیبت از خود و مولای عشق وشما حاضر ترین حاضرانید.
این ماییم که پرده غفلت و زنگار عصیان ، چون خاری در چشمانمان غلتیده
و مانع دیدار یارمان گشته است.
این ماییم که معرفت شما را کسب نکرده وبدون شناخت ، بانگ عاشقی ویاری سر می دهیم.
غافل از اینکه معرفت شما الفبای عاشقی است وبدون این مهم
پا نهادن در میدان عشق ورزی کاری بس بیهوده است!
این، مائیم که شما را تنها در دعاهای ندبه و فرج
و در آدینه ها که دلهایمان غرق دلتنگی است، یاد می کنیم
ودر عرصه های دیگر زندگی
، در کار و ازدواج و تحصیل و هزاران هزار لحظه
دیگر بدست فراموشی سپرده ایم.
برایمان دعا کن تا از غیبت به در آییم و زنگار غفلت را بزداییم.
برایمان دعا کن تا جام معرفتت را سر کشیم و مضطردر پی ات باشیم.
برایمان دعا کن که تنها شما را الگوی زندگی خویش قرار داده و از هرچه ناپاکی است!
به دور باشیم.
آمین.
“اللهم عجل لولیک الفرج”