باز عطر نرگس میپیچه

اللهم عجل لولیک الفرج

باز عطر نرگس میپیچه

اللهم عجل لولیک الفرج

باز عطر نرگس میپیچه

برخی مردمان امام گذشته را بیشتر از امام حاضر دوست دارند!میدانی چرا؟
امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر می کنند.
ولی امام حاضر را باید فرمان ببرند...
و کوفیان اینگونه عاشورا را رقم زدند...

یکی ازوظایف مسلمین در زمان غیبت امام زمان (عج) ، گسترش نام و یاد آنحضرت می باشد . امیدوارم که بتونم بخشی از این وظیفه رو انجام دهم

امکانات

دعای فرج

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


ای مولای من،
ای اقای من،
ای ارباب ،


امشب نیز خواب از چشمانم گریخته­ است.
و من،

به دنبال مأمنی هستم تا تنهایی لحظه­ های بی­ حضور تو را با او قسمت کنم.
و به راستی چه پناهگاهی بهتر از خودت؟!

نمی­دانم کجایی و کی وعده­ ی ظهورت تحقّق خواهد یافت،
اما،
ندایی در درونم می­ گوید:
دوست پا در رکاب خواهد شد یار مالک رقاب خواهد شد

با این امید زنده ­ام که گاه آمدنت غبار کفش­هایت را سرمه­ ی چشمانم کنم.
بیا،
بیا که جهان تاریک شده است و دلمان تنگ،
بیا،
بیا که طعنه ها­ی اعداء نمک بر زخم ندیدنت می­زند،
بیا،

بیا و یوسف­ و ار، پیمانه­ مان را پر کن،
یا شمیمی از بوی پیراهنت را به دل­هایمان هدیه نما.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۴
محمد ممیزی



نمی دانم کی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی که هنوز به حقیقت نمی دانم کیستی ؟ تویی که یک روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس حضورت مرا قلقلک می دهد . همه نوشته ها تو را گفته اند و همه کتاب ها تو را خوانده اند ، ولی کمتر چشمی تو را در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین های عالم هستی ، مرا خوب می شناسی ، ولی من هنوز نمی شناسمت . تو را در لابه لای صفحات نمی توانم بیابم
.


 

تو احساس گم من هستی که در روز جمعه ، بر منطق احساس من جاری می شوی ، هیچ می دانی ، که من همانی هستم که هیچگاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس کرده ام ، ولی ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود . امروز که اندازه تمام دلواپسی های نهج البلاغه در پاییز عاطفه های اهالی کوفه دلشوره پیدا می کنم و آنگاه در زیر باران غدیر خیس می شوم تا شیعه شوم ، باز مهمان حضور تو می شوم . حضور تو آنقدر وسیع است که حتی در افق نگاه خزان زده غرب نیز می توان تو را فهمید . نمی خواهم دلم را با چیزهای سر درگم ، گرم کنم.

 

شب ها که باران به احساس سبز شالی زاران قدم می گذارد و مترسک های لب جالیز ، سرما را پخش می کند و سر انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر می شود ؛ تو نیز بر می گردی . دلم راضی نمی شود تو را لا به لای خطوط کتاب ها جستجو کنم . رد پای تو روی دل من است و جا پای قدمهایت یخ ذهنم را آب کرده است .
 


تو می آیی . بگو می آیی ، می دانم . نه نمی گویی ، اصلاً در دفتر حضور تو ، ظهور تو حک شده است . بگو راست می گویم . امروز مثل دیروز نیستم و فردا مثل امروز نخواهم بود؛ چون می دانم مرا می خوانی . سرنوشت من این است که منتظر بمانم و تو منتَظَر . باور کن هیچ تردیدی ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس هایم ، سرنوشت غدیری است که مرا شیعه ساخت و آغاز دلشورگی های مولایم علی ( ع ) شد . مولا جان ، این ها سرگذشت نیست ، این ها سرنوشت است ، سرنوشت غربت و انتظار

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۴
محمد ممیزی